شوق معرفت

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مروری کوتاه بر تاریخچه نظریه داروین

10 آذر 1391 توسط جعفری

 

مروری کوتاه بر تاریخچه نظریه داروین

 

چارلز داروین، زیست‌شناس معروف انگلیسی، چهره برجسته قرن 19 میلادی است. قرن نوزدهم را به دلیل تأثیراتی که نظریه تکامل زیستی داروین بر اندیشه‌ها نهاد، قرن داروین نامیده‌اند. پیش از داروین، نظریات زیست‌شناسی بر پایه ثبات انواع استوار بود که با نظریات دینی و فلسفی عصر، همخوانی تام داشت. تورات در سفر تکوین، آفرینش را دقیقاً به همان صورت که اکنون هست، آفریدة خداوند می‌دانست و هرگونه تحولی را رد می‌کرد.[1]براساس فلسفه ارسطویی حاکم بر آن دوران، تحولات اجسام براساس نظریه کون و فساد یعنی آنی بود. لذا هرگونه قول به تغییر تدریجی در نهاد موجودات، کفر‌آمیز و بلکه غیرعلمی تلقی می‌شد. [2]

 

لامارک، طبیعیدان فرانسوی (1829 - 1744) در سال 1802 یعنی هفت سال قبل از تولد داروین، اصل تأثیر محیط را مطرح کرد. براساس این اصل، محیط طبیعی هر موجود زنده بر آن اثر می‌گذارد. حیوان برای ادامه حیات خود در هر محیط خاص، نوعی کار ویژه انجام می‌دهد و نوع کار او اقتضا دارد که از اندامهای خاص استفاده کند و بعضی از اندامها را به‌کار نگیرد. اگر عضوی در درازمدت مورد استفاده واقع نشد بتدریج حذف می‌شود و این امر از طریق وراثت به فرزندان منتقل می‌شود .[3]

> 

لامارک، تمام تغییرات و اختلافات انواع گوناگون موجودات زنده را برهمین اساس توجیه می‌کرد؛ یعنی از راه تأثیر محیط بر نیازهای موجودات زنده،‌ استفاده کردن یا نکردن اندامها، تغییر تدریجی اندامها و در نهایت ارثی شدن تغییرات

 

داروین با مطالعه مقاله مالتوس (1834 - 1766) کشیش و اقتصاددان انگلیسی درباره رمز تعادل جمعیت، اصل انتخاب طبیعی را به عنوان اساس فرضیه تکامل کشف کرد.

 

براساس نظر مالتوس، جمعیت جهان با تصاعد هندسی (یعنی به صورت 1 ، 2 ، 4، 8 ، 16 ، و …) افزایش می‌یابد و آنقدر زیاد می‌شود که اگر همه آدمیان هم بخواهند روی پا بایستند، دیگر نمی‌توانند جای پایی پیدا کنند. مالتوس از اینجا به این نظریه رسید که «تعادل و توازن میان افراد بشر و مواد غذایی موجود را همیشه جنگها، بیماریهای مسری و سیل و زلزله و مانند اینها به‌وجود می‌آورد وگرنه بشر از گرسنگی می‌میرد» [4] لازم به‌ذکر است که مالتوس و داروین خبر نداشتند که قبل از آنها، قرنها پیش، قرآن کریم فرموده بود: لولا دفع الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض…. لهدمت صوامع و بیع و صلوات و مساجد… (بقره/251، حج/40) اما شاید دانشمندان مسلمین می‌دانستند که تعمیم این امر به عالم حیوانات و گیاهان قطعی نیست یا دست کم موارد نقض دارد؛ چنانکهپس از داروین روشن شد. ولی در هر صورت، داروین پس مطالعه از این مقاله ناگهان به ذهنش رسید که این مسأله تکثیر جمعیت به قلمرو انسانی منحصر نیست، بلکه در دیگر حیوانات و گیاهان هم هست و تنها مرگ طبیعی نمی‌تواند در بین حیوانات و گیاهان تعادل ایجاد کند، بلکه کشمکش دائمی برای ماندن در بین آنهاست و آنان که دارای صفات برجسته‌تری هستند و با آن صفت بهتر می‌توانند با طبیعت و محیط سازش کند، می‌توانند رقیبانی را که فاقد این ویژگی هستند از میدان به‌در کنند و خود باقی بمانند. این نزاع همواره بین آنها وجود دارد و پس از گذشت قرنها،. تصاعد صفات ایجاد می‌شود و صفتی که در آخرین نوع مشاهده می‌شود بکلّی با جد اولیه خود تفاوت دارد به گونه‌ای که می‌توان آن را نوع جدید خواند.[5]

 

انسان شناسی داروین

 

داروین در کتاب منشأ انواع درباره انسان سخن نگفته بود، اما یک دهه بعد در کتابی به نام تبار انسان (1831) راجع به منشأ انسان بسیار سخن گفت. در این کتاب داروین تمام اختلافات اساسی بین انسان و حیوانات را نفی می‌کند و تمام اوصاف جسمانی و روانی انسان را حالت تکامل یافته‌ای از حیوانات ناقصتر می‌شمرد؛ به عبارت دیگر از نظر داروین اختلاف انسان و حیوانات دیگر نوعی نیست بلکه رتبی و از مقوله شدت و ضعف است و به تعبیر فلسفه اسلامی اختلاف ماهوی بین انسان و حیوان نیست. مغز و هوش انسانی حالت کاملتر از مغز میمون است و انسانهای بدوی،حلقه واسط انسان و میمونهای پیشرفته‌اند. وجود مو در بدن انسان از اوصاف مشترک انسان و حیوان است و تمام اختلافات نظیر روی دو پا ایستادن و چگونگی صورت و حرکت دست و صفات روحی از قبیل تصور و تخیل و توهم و تجرید و تعمیم در انسانها را درمورد میمونها آزمایش و تأثیرات ناقصی از این موارد در آنها مشاهده کرد و حتی صفات ایثار و فداکاری، عاطفه، نوع دوستی را تحت قانون انتخاب طبیعی درآورد و نتیجه گرفت که هیچ دلیلی وجود ندارد انسان را از مجموعه موجودات طبیعی‌استثناکنیمبدین سان وجود انسان، که تا آن زمان،. مقدس و آسمانی انگاشته می‌شد به حوزه قوانین طبیعی تنزل کرد و با همان مقولاتی مورد ارزیابی قرار گرفت که سایر جانداران ارزیابی می‌شدند. لذا هاکس لی انگلیسی (1895 - 1825) از داروینیست‌های معروف می‌گفت: بین انسان وعالی‌ترین میمونها تفاوت کمتری است تا بین عالی‌ترین و پست‌ترین میمونها.[6]

 

انسان که در آموزه‌های وحیانی، غایت آفرینش شمرده شده است براساس نظریة داروین، محصول تغییرات تصادفی و تنازع بقا و زاده شانس و تصادف کور و قانون طبیعت گردید. با نظریة داروین، دیگر نه جهان برای ما بود و نه ما طبق تدبیری حکیمانه و قبلی و هماهنگ با جهان ساخته شده‌ایم. در این جهان موجودات گوناگون آمده‌اند و رفته‌اند، اما بسیاری از آنها خود را با جهان هماهنگ ندیده و طرح و تدبیری هم در آن مشاهده نکرده‌اند و سرانجام هم براساس قانون تنازع بقا از بین رفته‌اند. از میان آن همه موجودات چندتایی از جمله ما انسانها بطور تصادفی با محیط انطباق پیدا کرده، باقی مانده‌اند

 

حس اخلاقی انسان که یکی از ملاکهای مهم امتیاز و تفاوت انسان با سایر حیوانات است بنا به دیدگاه داروین از انتخاب طبیعی گرفته شده است. در سرآغاز تاریخ انسان، قبیله‌ای که از عناصر اخلاقی مانند وفاداری و ایثار در راه خیر و صلاح عمومی برخوردار بوده‌اند، امتیازی بر سایر قبایل پیدا کردند و بدین ترتیب اخلاق هم توانست جزء ارزشهای بقا قرار گیرد. از آنجا که اصول اخلاقی اغلب جلوی خشونت و منازعات ویرانگر را می‌گیرد، نژادهای وحشی که فاقد چنین خصلتهایی بوده‌اند، منقرض گشته‌اند و داروین این را شاهدی بر جسمانی بودن ارزشهای اخلاقی دانست و منشأ ‌صفات عاطفی و عقلی انسان را در نژادهای پست‌تر و موجودات مادون انسان یعنی حیوانات جستجو کرد.

 

داروین بر این عقیده است که هرکاری که بشر می‌کند جلوه‌ای از انتخاب طبیعی است. بنابراین انسان نیز آگاهانه از عملکرد سایر موجودات در طبیعت الگوبرداری می‌کند؛ به عبارت روشن‌تر، چون انسان نیز موجودی طبیعی است، الگوی رفتاری او همان الگوی موجودات طبیعی است. لذا ملاحظه‌کاریهای احساساتی نظیر حمایت از ضعفا، بیماران و آسیب‌دیدگان در واقع مانع تراشی بر سر راه رقابت آزادانه قوی و ضعیف در طبیعت است و بازداشتن انسانهای قوی‌تر از پیشرفت‌وترقی و بارآوردن نتیجه بیشتر و بهتر، آداب ورسوم استفلسفه‌ای که برای حزب نازی ساخت بر همین مبنا بود. او تحت تأثیر تکامل، اصل قدرت را تئوریزه کرد. در تنازع بقای بی‌وقفه آنچه به کار می‌آید اخلاق دینی نیست بلکه قدرت طلبی است. اگر خوب آن است که باقی می‌ماند، قدرتمندی برترین فضیلت است.. بنابراین خوب با قدرت مساوی است و بد با ضعف

 

اصل تکامل، فلسفه‌ای برای نژادپرستی هیتلر و قدرت پرستان ساخت که هزاران نفر را در جنگ جهانی دوم به نابودی کشانید.

 

راسل، فیلسوف مشهور انگلیسی در قرن بیستم، نیز تحت تأثیر نظریة داروین در کتاب عرفان و منطق می‌گوید:

 

انسان محصول عللی است که هیچ‌گونه عنایتی به مقصد و مقصودی که به آن رسیده‌اند، ندارد. منشأ او، سیر او، بیم و امیدهای او، عشق و عقاید او چیزی جز نتیجه همنشینی تصادفی اتمها نیست. ماده قدرتمند، خوب و بد نمی‌شناسد، از تخریب نمی‌ترسد و بی‌پروا پیش می‌رود. بر انسان است که دندان بر جگر بگذارد و از محکومیت خویش خم بر ابرو نیاورد.[7]

 

این جبرانگاری منفی که انسان را تحت اسارت طبیعت و در بند ماده بی‌رحم گرفتار می‌سازد نیز از پیامدهای نظریه تکامل بود رقابت اقتصادی آزاد و بطور کلی نظام سرمایه‌داری افسار گسیخته و تبدیل جامعه بشری به قطبهای غنی و فقیر و در نتیجه قوی و ضعیف نیز محصول استفاده نادرست از نظریه داروین و تقلید از مشی طبیعت و تسری آن به حوزه انسانی بود

 

نحوه تعارض تكامل با دين

 

داروینیسم نزد فیلسوفان تجربه گرا و علم مشرب به فلسفه ای مبّدل شد که تفسیر ماتریالیستی هستی پیام آن است این هستی شناسی داروینیستی از جهات مختلف با اندیشه و عقاید دینی تعارض دارد از جملۀ این تعارض ها عبارتند از :

 

الف - تعارض در آفرینش انسان بزعم کتب آسمانی :

 

داروینیسم منکر آفرینش انسان بزعم کتب آسمانی شد و نیرومندترین ضربه را به نظریۀ متافیزیکی طبیعت وارد آورد طبق این نظریه آیاتی که در سفر پیدایش تورات و همچنین قرآن در مورد خلقت انسان نازل شده اند سخن کذبی تلقی شدند که واقعیّت نداشته اند!!

 

ب- تعارض در علت العلل اولیه :

 

پس از کشف و پیدایش « اصل علیّت » طبعاً این فکر سلسله اعصاب مغزی انسان را به حرکت در می آورد که : « نخستین علت عالم » چیست ؟ علت العلل اولیه ای که پدید آورندۀ این همه نقشهای گوناگون ، این صحنه های مختلف ، این موجودات رنگارنگ کیست ؟ یا چیست ؟ الهیون بر این باورند که باید مبدا حقیقی را در ماوراء این دستگاه آنجا که از دستخوش تحولات بیرون است ، و دست قوانین عالم ماده بدامان آن نمی رسد جستجو کرد در صورتیکه مادیون علت العلل اولیه را به مجموعه ای از عوامل طبیعی نسبت می دهند که جزء طبیعت است و ارتباطی با نیروی ماوراءالطبیعه ندارد.

 

ج- تعارض در برهان نظم :

 

داروینیسم با تاکید بر نظم داری طبیعت ، آن را برخلاف برهان نظم و مدبّرانه بودن خلقت می داند چرا که از طریق نشان دادن علت فاعلی پدیدارهای زیستی نیازی به فرض علت غایی نمی یابد یعنی تکامل از قوانین طبیعی تبعیت می کند که جنبۀ تصادفی و نامحدود در تحول انواع دارد به عبارتی دگرگونی ها اساساً اتفاقی رخ می دهند و هیچ عاملی مگر فشار محیط به تکامل سمت و سو نمی دهد پس داروینیسم نظم حاکم بر خلقت را از طریق بی نظمی تفسیر می نماید

 

د- تعارض در نظام ارزشها و اصول اخلاقی :

 

این نظریه همانگونه که هستی شناسی و انسان شناسی افراد را تحت تاثیر قرارداد ، به منزلۀ الگوئی برای نظریه پردازان اخلاق نیز به کار رفت و موجب ظهور اخلاق داروینیستی گردید به عبارتی چون در طبیعت تنازع بقاء و انتخاب اصلح و انسب ناموس طبیعت است ، پس در جامعه و عالم انسانها نیز باید اینگونه باشد و مطابق این قانون وحشیانه هر نیرومندی باید ذیحق باشد که ضعیف را از میان ببرد نظامی که در آن حذف ضعیف توسط قوی ارزش تلقی شد و هر گونه اقدامی در خلاف جهت مسیر تکاملی بقای اصلح ضد ارزش قلمداد گشت آنوقت مبانی انسانی و اصول اخلاقی چطور میشود؟طبق این اصل جنگ و خونریزی در اجتماعات بشری مثل سایر حیوانات امری حتمی است چرا که نوع انسان نیز مانند سایر انواع جانداران بر اثر تکثیر مثل فراوان دچار کمبود مواد حیاتی می شود و به دنبال آن تنازع برای ادامۀ حیات و زندگی شروع خواهد شد همین تنازع مقدمۀ انتخاب اصلح خواهد بود .

 

در نتیجه دستگیری از تهیدستان ، خدمت به بیچارگان ، اشاعۀ بهداشت و درمان ، یاری به درماندگان ، طبابت ، و… همه شر محسوب گشتند کلماتی از قبیل مهر و عاطفه ، صمیمیت و برادری و کمک به همنوع و ….مفهوم واقعی خود را از دست دادند پر واضح است که چنین نظام اخلاقی با نظام اخلاقی دینی که سراسر ترغیب به خدمت به محرومان است منافات کامل دارد .

 

طبقۀ سرمایه دار خود را در پهنۀ رقابت اجتماعی با استناد به همین اصل خود را موفق و پیروز و محق میداند و شایسته تر بودن را با اندوختن مال و قدرت اجتماعی بیشتر معنا می کند . بشریت شاهد دو جنگ جهانی بود که حیوانات از دیدن آن شرم داشتند اخلاقیات فرو ریخت و هم اکنون نیز در معرض تهدید جنگ جهانی سوم می باشیم روشنفکران و اندیشمندان جهان طرحهای بسیاری جهت عدم تکرار این گونه کشتارهای وحشیانه و استقرار صلح در جهان ارائه دادند: 1- تشکیل سازمان ملل 2- تشکیل سازمانهای عمومی 3- افزایش اتحادیه ها 4- صلیب سرخ جهانی5- گفتگوی تمدنها ….

 

ه - تعارض در تفسیر حکیمانه و هدفدارانۀ خلقت :

 

داروینیسم خلقت موجودات زنده و منجمله انسان را بی هدف و تصادفی می داند و نظم داری عالم را بدون فرض غایت ، هدف و تدبیر و تنها با تکیه بر علل طبیعی فاعلی آن ، تفسیر می کند و نظم را حاصل بی نظمی و محصول تحول و تکامل کور خلقت میداند و در تفسیر موجودات نیازی نیست به اینکه بگوئیم جهان برای رسیدن به هدفی آفریده شده است بلکه کلیۀ موجودات زنده در شبکۀ حیات تنها با قانون طبیعی مکانیکی اداره می شوند و انسان نیز به عنوان یکی از جانداران بی حساب این شبکه شناسانده شد که در اواخر دوران سوم زمین شناسی ، از بین گروه میمونهای انسان نما برخاسته است. در صورتیکه الهیون این خلقت ها را نتیجۀ ارادۀ یک ذات با شعور و آگاه می شمارند در چشم انسان متدیّن که در خلقت آسمانها و زمین تدبّر می کند و در همۀ حالات به یاد خداست ، خداوند جهان را عبث و بیهوده نیافریده است بلکه جهان آفرینش با حکمت و تدبیری الهی در خدمت به انسان به وجود آمده تا او را در حرکت استکمالی به کمال نهائی که مقام قرب الهی است برساند .

 

و- تعارض در کرامت قدسی انسان :

 

جایگاه رفیع و مقام والای آدمی در نظام آفرینش از ارکان اندیشۀ دینی است در بینش دینی محور خلقت و غایت آفرینش موجودات انسان است بشر همواره بر این باور بود که ستارگان که زینت بخش آسمانند برای خاطر او می درخشیدند و گلها بخاطر انبساط خاطر انسان می روئیدند و تپه ها برای خوشی انسان بر پا بودند اما نظریۀ داروین بی همتایی مقام بشر و اشرف مخلوقات بودن انسان را نقص کرد طبق نظر داروین تفاوت اساسی بین انسان و حیوان وجود ندارد . هاکسلی ادعا کرد بین انسان و عالیترین میمونها تفاوت کمتری هست تا بین عالیترین و پست ترین میمونها . انسان مانند سایر حیوانات محصول تغییرات اتفاقی و تنازع بقاء و زادۀ بخت و اتفاق کور و بی قانون است.

 

پوشه ، انسان شناس فرانسوی در سال (1864) به خوانندگان آثار خود اندرز داد که «دیگر خود را بازیگر اصلی صحنۀ طبیعت نپنداریم و بدون هراس از پله های مدارج انسانی پائین آئیم!! » .

 

تفاوت انسان‌شناسي اسلامي و انسان‌شناسي تحولي

 

به نظر مي‌رسد آنچه سبب شده است كه دانشمندان مسلمان درباره نظريه تكامل داروين اظهارنظر موافق و مخالف بكنند يك نكته مهم بوده است و آن مسأله تعارض علم و دين است. گروهي كه تعلق خاطر به علم داشتند، جانب علم را گرفتند. اما دسته‌اي كه خواهان هر دو بودند و به هر دو اعتماد داشتند، سعي كردند نوعي وفاق و آشتي بين هر دو ايجاد كنند. با اين وصف به اعماق نظرية داروين كه چه بنياني را برافراشته و چه ساختاري را تخريب نموده است بطور جدي نپرداختند. زيرا سرگرم رفع تعارض‌هاي ظاهري بودند. اما اينكه اين نظريه چه جهان‌نگري ساخته و بر سر انسان چه آورده و از ريشه‌هاي اساسي ماده‌گرايي و علم‌گرايي نظري و عملي است، چندان به آن توجهي نشده است. نقش نظريه داروين در تمدن جديد و اختلاف اساسي تمدن اسلامي و تمدن غرب، تنزل آدمي به موجودي كاملاً مادي و طبيعي و دست بسته نظام طبيعت، مورد بحث عميق واقع نشده است. تفاوت انسان‌شناسي برخاسته از تئوري تحولي داروين و انسان‌شناسي اسلامي مورد بحث واقع نشده است. توجه نشده است كه اين نظريه از طريق روان‌شناسي برخاسته از آن، چه بر سر تعليم و تربيت آورده است.

 

در اسلام، انسان، غايت خلقت است و همه چيز براي او آفريده شده است (جاثيه/13) و او براي عبادت پروردگار (ذاريات/56). جهان مسخر آدمي قرار داده شده، (لقمان/20) و او در برابر خالق جهان مسئول است (اسراء/36، صافّات/24). آفرينش آدمي تصادفي و عبث نيست (احزاب/115). اما با نظريه داروين نه جهان براي انسان خلق شده است و نه انسان بر طبق تدبيري حكيمانه و هماهنگ با جهان ساخته شده است، بلكه انسان هم، مانند ساير انواع، محصول تغييرات تصادفي و تنازع بقا و زاده تصادف كور و قانون طبيعت است. براساس نظريه‌ انتخاب طبيعي، موجودات بي‌شماري به اين جهان آمده و رفته‌اند و جهان را با خود هماهنگ نديده، طرح و تدبيري در آن مشاهده نكرده، عاقبت نيز از ميان رفته‌اند؛ از ميان آن همه موجودات چندتايي از جمله انسان، بطور تصادفي با محيط انطباق پيدا كرده باقي مانده‌اند.

 

-بنا به ديدگاه داروين نه ماندن ما دليل بر شرافت ذاتي ماست و نه آنها كه هلاك شده‌اند، ذاتاً پست و حقير بوده‌اند، زيرا آنچه بر تغييرات حاكم است تصادف است نه حكمت. اما در اسلام بني‌آدم كه كنايه از نوع انسان است مكرم است و بر بسياري از موجودات برتري دارد (اسراء/70). انسان امين خداوند و خليفه اوست (احزاب/73، بقره/33).

 

-حس اخلاقي انسان بر اساس نظريه داروين از انتخاب طبيعي گرفته شده است و ارزش‌هاي اخلاقي جسماني هستند و ريشه‌هاي آنها را مي‌توان در موجودات مادون انسان جستجو كرد. در حالي كه از نظر قرآن، ارزش‌هاي اخلاقي الهامي است و بطور فطري در اعماق وجود آدمي نهاده شده است (شمس/8و9). بنابراين ارزش‌هاي اخلاقي تابع قوانين طبيعت نيستند و تحليلي مادي برنمي‌دارند، ممكن است ارزش‌هاي اخلاقي، نتايج و منافع مادي براي آدميان داشته باشند، اما نمي‌توان انگيزه گرايش‌ها و رفتارهاي اخلاقي انسان را بر اساس منافع مادي و غريزي تعريف كرد (فجر/27).

 

اخلاق فقط درباره موجودي مطرح است كه داراي عقل و اختيار باشد و آن انسان است. از اين رو زندگي اخلاقي، فصل مميز آدمي از حيوانات است و آنچه در بين بعضي از حيوانات نسبت به فرزندان‌شان ديده مي‌شود و ما آن را عاطفه مي‌ناميم، تحت هدايت غريزه است و از مقوله اخلاق و ارزش‌گذاري خارج است. بنابراين حس اخلاقي انسان را نمي‌توان با نظريه داروين تبيين كرد.

 

داروين انسان را حيواني طبيعي معرفي كرده است كه بر اساس قوانين طبيعي و نظريه تنازع بقاي اصلح باقي مانده است. اما از نظر قرآن، انسان به واسطه ظرفيت علمي فوق‌العاده و قوه تفكر و تعقلي كه خداوند در او به امانت نهاده است (انفال/22) و احساس مسئوليتي كه در او نسبت به خالق جهان و هم‌نوعان نهاده است، معلم فرشتگان و مسجود آنهاست. از سوي ديگر به جانشيني خداوند در زمين برگزيده شده است (بقره/32). از اين رو انسان از آفرينشي استثنايي برخوردار است. او مسخر نظام طبيعت نيست و تحت قوانيني كور زندگي نمي‌كند او مي‌تواند طبيعت را دگرگون كند و در خدمت خويش آورد (لقمان/20).

 

انساني كه قرآن معرفي مي‌كند دو ساحتي است؛ واسطه‌اي ميان ماده و معنا است؛ درست است كه از خاك برمي‌خيزد اما نفخه الهي او را تا آنجا مي‌برد كه اندر وهم نايد. انسان فقط همان نيست كه ديده مي‌شود و هنگام بيماري به پزشك مراجعه مي‌كند و رفتارهاي مختلف از او سر مي‌زند، بلكه علاوه بر اين از واقعياتي نامحسوس نيز برخوردار است. آنچه مبنا و پايه اين امور معقول است، واقعيتي است كه قرآن آن را روح مي‌نامد كه پس از طي يك روند تكاملي در جسم آدمي دميده شده است (سجده/9). روح واقعيتي غيرمادي است و نبايد آن را با روان خلط كرد كه در روان‌شناسي برخاسته از نظريه «انسان، همان حيوان است» مطرح است.

 

بنابراين از نظر اسلام، قوانين حاكم بر رفتارهاي آدمي و بطور كلي حاكم بر تمام وجود آدمي برخاسته از اصول الهي و انساني است. آدمي خود سرنوشت خويش را در انطباق و عدم انطباق با اين اصول رقم مي‌زند (رعد/11، انسان/3) و موجودي محصور در نظام طبيعت نيست كه مشمول تغييرات تصادفي خواه در حوزه فيزيك و خواه در حوزه متافيزيك شود؛ يعني حتي جنبه‌هاي فيزيكي وجود آدمي مثلاً مغز او و چشم او بر اساس نظرية داروين قابل توجيه نيست تا چه رسد به جنبه‌هاي متافيزيكي همچون تعالي‌جويي‌هاي عرفاني و اخلاقي و روحيات لطيف و ظريف، جنبه‌هاي زيبايي‌شناسانه و زبان آدمي كه از طرف خداوند در او نهاده شده است.

 

قرآن علاوه بر زبان تمجيد گاهي با زبان ملامت و توبيخ با انسان سخن گفته است و آدمي را به صفاتي منفي متصف كرده است كه حتي آن صفات نيز خاص انسان است و او را از حيوانات جدا مي‌كند. صفاتي چون شتاب‌گري، ناسپاسي، ستم‌گري، مجادله‌گري، تنگ‌چشمي، بخل، بي‌حوصلگي كه در قرآن به آدمي نسبت داده شده است (اسراء/11، يونس/12، حج/66، احزاب/72 و 100، كهف/54، معارج/19، 20 و 21)، در حيوانات ديگر به آن صورت كه در آدمي است وجود ندارد. ويژگي‌هاي ممتاز آدمي را نمي‌توان مادي دانست و با قانون انتخاب طبيعي توجيه كرد، غفلت از اين جنبه‌هاي معنوي، وجود آدمي در روان‌شناسي جديد كه تحت تأثير نظرية داروين بوده است، اين علم را دچار نقيصه بزرگي ساخته است؛ زيرا اين علم از انسان، تعريفي ارائه مي‌كند كه به بخشي از ساختار وجودي او مربوط است. از اين رو راهكارهاي تربيتي اين علم براي انسان، آن گونه كه هست، برنامه‌اي ندارد، بلكه براي انسان آن‌گونه كه مشاهده مي‌كند، دستورالعمل زندگي مي‌دهد. بنابراين اگر كسي ايدئاليستي نينديشد به راحتي مي‌تواند در اعتبار اين فرمول‌هاي تربيتي ترديد كند.

 

نتيجه گيري

 

نتیجه ای که می توان گرفت این است نظریه تکامل هنوز هم در حد یک نظریه است و اثبات نگردیده است .و حتی دلایل مختلف علمی مغایر آن است . از طرفی بر فرض صحت این نظریه ، می توان صحت آن را در موجوداتی غیر از انسان جستجو کرد و تكامل نمي‌تواند در خصوص انسان صادق باشد.

 

منابع:

 

1-    قرآن كريم

 

2-   ارسطو. متافیزیک. ترجمه شرف‌الدین خراسانی. تهران: حکمت، 1377

 

3-   داروین، چارلز. بنیاد انواع. ترجمه نورالدین فرهیخته. ارومیه: انزلی. 1363.

 

4-   راسل، برتراند. ‌عرفان و منطق. ترجمه نجف دریابندری. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1362.

 

5-   باربور، ايان، علم و دين. ترجمه بهاءالدين خرمشاهي. تهران: مركز نشر دانشگاهي، 1362.

 

6-   پيرمرادي، محمدجواد، بررسي تأثيرات منفي نظريه تكامل داروين بر انسان‌شناسي در غرب. مجله مصباح، سال 4، ش 15 (پاييز 1374)

 

 

 



کتاب مقدس، سفر پیدایش. [1]

ارسطو(3)، ترجمه خراسانی،1377 [2]

داروین، ترجمه فرهیخته، 1363[3]

داروین، ترجمه فرهیخته، 1363: 97[4]

داروین، 1887: 98[5]

هاکس لی،1896: 80[6]

دریا بندری، 1362: 136[7]

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: کلامی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

شوق معرفت

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • حج
  • خود شناسی
  • اذکار
  • دل نوشته
  • روانشناسی
  • کلامی
  • مناسبت ها
  • مناجات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس